از ریشه خشک سازم جهل و سبکسری را
کوبم خرافه ها را کارم خرد وری را
دکتر نادر نوری ( نافذ )
دوست دارم غمی کتاب کنم
ای مهربان
ای درد شناس آشنا ، ای اشگ شناس سر شناس، بیا
ای دلنواز ، بیا ودردلت برایم پناهگاهی بساز
بیا.
بیا و لحظه ای چشمان خشگیده ی مرا با مستی ناب نگاهت غرق شراب کن
بیا............
بیا و برایم شقایقی بیاور
بیا ودستم را بگیر و با قایقی ،دقایقی به کرانه ی اقیانوس آرامش ببر
دوست دارم به ساحل زیبای چشمانت بیایم و صدایت بزنم با صدایم
دوست دارم امواج خروشان مهربانی ات را نگاه کنم درطاق بستان ابرویت اقامت گاه کنم
و دامنه ی بیستون جاذبه ات را قبله گاه کنم
دوست دارم نورنگاهت را بر دشت جانم بپاشی وجوانه ی امیدی در دلم بکاری
دوست دارم دستت را در زیر باران اشکم بگیری تا غباراز عشق بشویی
دوست دارم راهی بروم رودی ببینم نظر به آب کنم
دوست دارم آهی بکشم اشکی بنوشم غمی کتاب کنم
پس کوزه ی کوچک دلم را به دیوار مکوب !
غروب مکن ! به شمع وفا زود فوت مکن
سوگند به صحرای سوخته ی آرزوهایم که دوستت دارم
سوگند به دریچه های شکسته ی قلبم که دوستت دارم
پس بیا
بیا و دردهایم را بنویس لرزهایم را بگیر ؛ و تب هایم راتبخیر کن
بیا بیا .............
دکتر نادر نوری
آخرش چه؟ دکتر نادر نوری
آخرش چه ؟
بر سَریر آرزوها آرمیدی آخرش چه ؟
به مقامات بلندی هم رسیدی آخرش چه ؟
چند روزی برقشونی حکم راندی با ذکاوت
نقشه های خودسرانه هم کشیدی آخرش چه ؟
مست خود خواهی شدی سا طور گشتی از شقاوت
از رفیقان مدح خود را خوش شنیدی آخرش چه؟
حق مردم را به ناحق درخِفا درحلق کردی
سینه های راستجویان را دَریدی آخرش چه ؟
گنج بیت المال را در کیسه کردی با مهارت
آن همه را گور بردی؟ چه خریدی ؟ آخرش چه؟
ای برادر پند ( نادر) گوش کن باری سرانجام
خرد نباشد راهت به چاه است
ولی ندرکی که اشتباه است
خرد چراغ است آن را بیفروز
که بی خرد را گویند چلغوز
خرد برایت چون ماه تاب است
و گر نه پایت در منجلاب است
دکتر نادر نوری
روزی به باغی زیبا چمیدم
یک دانه گردو از باغ چیدم
به یاد یار نیکو سرشتم
بر روی گردو نامش نوشتم
هسته ی هستی عشق است و شادی
عاشق نباشی خالی نهادی
دکتر نادر نوری ( نافذ )
یکی عرف یکی عرفان پسندد
بر گرفته از وبلاگ دکتر نادر نوری - کرمانشاه