برف زمستانی وقت خود را صرف بستن  راههای روستا کرده بود .  از چاه گرفته تا چاله همه جا را ماله کشیده بود

 مردم هم  در بن بست خانه هایشان به ناچاردسته به دسته درها بسته  همه نشسته .  

 زائویی از زانو به پایین , پایش  پفیده  و آماسیده از درد داد می زد . 

با مداد همسرش به زحمت زنگ زد  که نه راه آمدن داریم و نه شکیب بی خیال نشستن .

  نافذ فکری بکن  و دری بگشا به رویم . " کدام در بزنم چاره از کجا جویم  ؟"

 چون چنین شنیدم هیچ چاره ندیدم جز اینگه بگویم هر 4 ساعت پیاز خامی بخورد تا راهداران  بیایند  و راه را بگشایند . 

 غروب که راه باز و به شهررسیده بودند بی درنگ دراورژانس انوکساپارین را برای زائو  آغازیده بودند .

 پرستاران بخش چون داستان را شنیدند  بر این چنین  چاره ی نجات بخشی   پیازوپارین نام نهادند . 

_________

 دکتر نادر نوری  ( نافذ )