می خوار ایّام
دلم آزرده شد از خارِ ایّام نخواهم بشنوم اخبار ایّام
به مولانا قسم قلبم گرفته از این نامردمان غَدّار ایّام
چو سعدی می نشینم در کجاوه گلستانی روم از غار ایّام
زفردوسی بگیرم نوشدارو که زخمی گشته ام از مار ایام
چو حافظ می روم کنج خرابات همه افشا کنم اسرار ایّام
رباب رودکی دردست گیرم ببویم مولیان جوبار ایّام
پیاله گیرم از، دستان خیّام گُسارم تا شوم می خوارایّام
به یاد کودکی بی غم بخندم به دور از این همه بی عار ایّام
بدان (نادر) تلاش راستجویان درآخر می کشد پتیار ایّام
دریغ از آن کودک و نو باوه است
که مغزش انبار ترس و یاوه است
دریغ از این درس های بی شمار
که بی ارزش بود و در حدّ شعار
کمان بر من کشید آن یار شرزه
تـنم از ترس او آمد به لرزه
نمی دانم چرا یارم چنین است
گهی از غم کشد گاهی به غمزه
دکتر نادر نوری آذر ماه 96
فراق ماه
دلم خوش بود به یاری وفادار فروغم بود چون ماهی شب تار
به یک باره فرو شد ماه تابان زفقدانش جهانم شد اسف بار
نمی دانم کنون روز است یا شب عزادارم عزا دارم عزا دار
دکتر نادر نوری آذر 96
چو نوزادی که به جبر از زهدان جهید
جهان هم ناله کرد و آمد پدید
فغانی از ازل اندر هر ذره است
که هستی زهر جبر است و باید چشید
دکتر نادر نوری آذر 96
بشر مهمان زمان ساقی اجل زهر
نشسته در کنار سفره ی دهر
چَرد غافل کُند انبان از آن خوان
سرانجامش دهد ساقی از آن زهر
دکتر نادر نوری
سلسله ی مژ گانت زندانم کرد
زلزله ی زلفانت لرزانم کرد
حال چه کنم با این قلب خسته
هجرتت پریشان و ویرانم کرد
دکتر نادر نوری آذر 96
پرستوی زخمی
من
من آن سرو سهی هستم که ازخاک و خسان رستم اگر دنیا به هم ریزدنگردد کج دل و دستم
نه مغرورم نه مکارم نه مزدوری ریاکارم نه مردم را بیازارم نه روباهی ربا خوارم
من از مرغان قافم که جدا مانده ز سامانش پرش بسته دلش خسته بنالدغم ز افغانش
من آن سیمر غ دستانم شفا خیزد ز دستانم سقای حق پرستانم وفا دارم به وجدانم
غبار غم بر اندازم چو طرحی نو در اندازم فلک را سقف بشکافم به افکارچو شهبازم
نمی فهمند درد ما ستم سازان و جاهلها به جای حل یک مشکل بیفزایند مشکلها
کنون نافذ بیا بنشین برای که رجز خوانی ؟ جهان جز با خردورزی نگیرد هیچ سامانی
خزان خسته زمین لرزان شبی سرد
دوباره غم بر ایران سایه گسترد
دریغ ایران که هر روزش عزایی است
چنین ویران چنان نالان پر از درد
دکتر نادر نوری ابان 96