دوست دارم غمی کتاب کنم
ای مهربان
ای درد شناس آشنا ، ای اشگ شناس سر شناس، بیا
ای دلنواز ، بیا ودردلت برایم پناهگاهی بساز
بیا.
بیا و لحظه ای چشمان خشگیده ی مرا با مستی ناب نگاهت غرق شراب کن
بیا............
بیا و برایم شقایقی بیاور
بیا ودستم را بگیر و با قایقی ،دقایقی به کرانه ی اقیانوس آرامش ببر
دوست دارم به ساحل زیبای چشمانت بیایم و صدایت بزنم با صدایم
دوست دارم امواج خروشان مهربانی ات را نگاه کنم درطاق بستان ابرویت اقامت گاه کنم
و دامنه ی بیستون جاذبه ات را قبله گاه کنم
دوست دارم نورنگاهت را بر دشت جانم بپاشی وجوانه ی امیدی در دلم بکاری
دوست دارم دستت را در زیر باران اشکم بگیری تا غباراز عشق بشویی
دوست دارم راهی بروم رودی ببینم نظر به آب کنم
دوست دارم آهی بکشم اشکی بنوشم غمی کتاب کنم
پس کوزه ی کوچک دلم را به دیوار مکوب !
غروب مکن ! به شمع وفا زود فوت مکن
سوگند به صحرای سوخته ی آرزوهایم که دوستت دارم
سوگند به دریچه های شکسته ی قلبم که دوستت دارم
پس بیا
بیا و دردهایم را بنویس لرزهایم را بگیر ؛ و تب هایم راتبخیر کن
بیا بیا .............
دکتر نادر نوری