دوست دارم غمی کتاب کنم
ای مهربان
ای درد شناس آشنا ، ای اشگ شناس سر شناس، بیا
ای دلنواز ، بیا ودردلت برایم پناهگاهی بساز
بیا.
بیا و لحظه ای چشمان خشگیده ی مرا با مستی ناب نگاهت غرق شراب کن
بیا............
بیا و برایم شقایقی بیاور
بیا ودستم را بگیر و با قایقی ،دقایقی به کرانه ی اقیانوس آرامش ببر
دوست دارم به ساحل زیبای چشمانت بیایم و صدایت بزنم با صدایم
دوست دارم امواج خروشان مهربانی ات را نگاه کنم درطاق بستان ابرویت اقامت گاه کنم
و دامنه ی بیستون جاذبه ات را قبله گاه کنم
دوست دارم نورنگاهت را بر دشت جانم بپاشی وجوانه ی امیدی در دلم بکاری
دوست دارم دستت را در زیر باران اشکم بگیری تا غباراز عشق بشویی
دوست دارم راهی بروم رودی ببینم نظر به آب کنم
دوست دارم آهی بکشم اشکی بنوشم غمی کتاب کنم
پس کوزه ی کوچک دلم را به دیوار مکوب !
غروب مکن ! به شمع وفا زود فوت مکن
سوگند به صحرای سوخته ی آرزوهایم که دوستت دارم
سوگند به دریچه های شکسته ی قلبم که دوستت دارم
پس بیا
بیا و دردهایم را بنویس لرزهایم را بگیر ؛ و تب هایم راتبخیر کن
بیا بیا .............
دکتر نادر نوری
آخرش چه؟ دکتر نادر نوری
آخرش چه ؟
بر سَریر آرزوها آرمیدی آخرش چه ؟
به مقامات بلندی هم رسیدی آخرش چه ؟
چند روزی برقشونی حکم راندی با ذکاوت
نقشه های خودسرانه هم کشیدی آخرش چه ؟
مست خود خواهی شدی سا طور گشتی از شقاوت
از رفیقان مدح خود را خوش شنیدی آخرش چه؟
حق مردم را به ناحق درخِفا درحلق کردی
سینه های راستجویان را دَریدی آخرش چه ؟
گنج بیت المال را در کیسه کردی با مهارت
آن همه را گور بردی؟ چه خریدی ؟ آخرش چه؟
ای برادر پند ( نادر) گوش کن باری سرانجام
ارزش و خدمات یک پزشک در دوران زندگی اش مشخص می شود
ولی ارزش و خدمات یک سیاستمدار پس از مرگش
شعر نو : نادر نوری - بیا غروب مکن
shereno.com/52099/46666/365180.html 1/1
ای مھربان ای درد شناس آشنا بیا ,
بیا ودردلت برایم پناھگاھی بسا ز.
ای اشگ شناس سر شناس بیا بیا و چشمان خشگیده ی مرا با با رش نگاھت سیراب کن
بیا, بیا و دستم را بگیر و با قایقی ؛ دقایقی بھ کرانھ ی اقیانوس آرامش ببر
دوست دارم باز بھ کرانھ ی زیبای چشمانت بیایم و امواج خروشان مھربانی ات را نگاه کنم
دوست دارم در تاغ بستان ابرویت بیاسایم ودر بیستون جاذبھ ات اقامت گاه کنم
دوست دارم نورنگاھت را بر دشت جانم بپاشی وجوانھ ی امیدی در دلم بکاری
دوست دارم دستانت را در زیر باران اشگھایم بگیری تا با آن غبار غمت را بشویی
دوست دارم آھی بکشم اشگی بنوشم و دلی کباب کنم دوست دارم خوابی ببینم گلی بچینم وچشم بھ مھتاب کنم !
پس کوزه ی کوچک دلم را بھ دیوار مکوب
! غروب مکن !
بھ شمع وفا زود فوت مکن !
سوگند بھ چشم ھای سوختھ ی آرزوھایم کھ دوستت دارم !
سوگند بھ رگھای شکستھ ی بی خون بھایم کھ دوستت دارم
پس بیا و دردھایم را بنویس لرزھایم را بگیر ؛ و تب ھایم راتبخیر کن . بیا..... بیا
دکتر نادر نوری 1394