فریاد در چاه
چنان در تب چنان درغم من اَستم که لغزد جامِ مِی افتد ز دستم
به هر سو روکنم بینم سرا بی به جز مِی من ندانم چه پرستم
دگرگون شد دلم خون شد ز دنیا شَهم مات است و در ماتم نشستم
در این گرداب گمراهان اسیرم چنان هایل که از جانم گُسستم
نمی بینم ریایی در وجودم همیشه گفته ام اینم که هستم
به خود می بالم از عزمی که دارم خرافه را به پای خود نبستم
چراامشب قرارم نیست ساقی ؟ نمی دانم چه می گویم چو مستم
بیا (نافذ) بزن فریاد در چاه که می بینی سکوتم را شکستم
دکتر نادر نوری ( نافذ) بهمن 95