خیالات متحده دکتر نافذ
مگسی با کوه چو به جنگ بخاست
چه خراشی داد از آن کوه چه کاست ؟
دکتر نادرنوری ( نافذ )
چو نیستت مرکب علم مردان
الاغ از معرکه باز گردان
نافذ
چو نیستت مرکب علم مردان
الاغ از معرکه باز گردان
نافذ
خیالات متحده
خیالات متحده
دقیقن چند دقیقه پیش از پیش خواب برخاستم .
خواستم به جویبار پیچ در پیچ اندیشه ام سریع سری بزنم و یک دسته گل نو بچینم .
ناچار برای بدست آوردن چند برگ آچار دست نیاز به سوی میز مطالعه دراز کردم
او هم بی سدا چند برگ در دستم گذاشت.
داشتم مداد زرنگی را بر می داشتم تا نهال های افکارم را بر روی کاغذ بکارد که یکباره برق قهر کرد و اتاقم را ترک .
در گور تاریکی از تاریکی با نور مهتاب باریکی تنها ماندم .
جیرجیرک ها از شادی جار زدند و سوسکها هم در آن دم سیاه تا توانستند باربردند.
ومن هم آرام بر شانه ی سرد سکوت تکیه زدم .
در گوشه ای گوشیم را شمع و تکه ای تمرکز جمع کرده بلکه نقطه نوری به کانون افکارم بتابد تا چهار دیواری دلسردی ام را کمی گرم کنم که ناگهان
خفاشان خیالات متحده به سرم یورش آورده که کشان کشان مرا از کهکشان فکربه چاه زندان دیاربکر بیندازند
اما چنگ به آسمان و ریسمان زدم و نعش نقشه کور آن دشمنان نور را به قعرگور فرستادم .
نمی دانم کدام کودن کمین کرده با کمان کنایه شانه ی شأنم را زخمی کرده بود.
و کنون نمی دانم کدام کاهن کوزه های کهنه اش را برکله ام می کوبد
نمی دانم کرکس های کچل هستی چرا هیچ گاه از مو سیر نمی شوند ؟
اما سوگند به شش های شیمیای ام من هتا به پیاز آنها نیاز ندارم
سوگند به ناله های شجریان و خنده های رضویان که روزی حنجره ها خنجر ها را پاره خواهند کرد .
روزی قلم ها قمه ها را قلع و قمع خواهند کرد
روزی ریا را به ریالی نخواهند خرید
روزی خواهد آمد که کسی حاضر نیست دیگر کپسولهای تهی غمپاشان را پر کند
و نهال ها به ریش تیشه خواهند خندید
دکتر نادر نوری - کرمانشاه - Dr Naader Noory... بهمن 98
من از بهر بهروز بوده خطابم
هفته ای دیگر پر شتاب گذشت
با پریشانی چون حباب گذشت
ای دریغ از این عمر پوچ ما
سد شکایت شد بی جواب گذشت
نافذ
آذر 1402
هرس کن شاخه ی خشکیده را
بیفکن افکار پوسیده را
مخور میوه های گندیده را
جلا ده با تازه ها دیده را
بپرور با علم اندیشه را
بیان کن اسرار پوشیده را
رعایت کن حق هر ایده را
دکتر نادر نوری - نافذ
فضا آکنده از دی اکسید غم
همه با ماسکی مهمان ماتم
بدنها کوفته هر گوشه ای زخم
نمی داند کسی نام یک مرهم
دکتر نادرنوری ( نافذ )
توکز آه دل نداری غمی
نه لایق هستی نه که آدمی
به زخم مردم نپاشان نمک
اگر دلسوزی بنه مرهمی