نگویید به امان خدا رها کردن بگویید به امان هوا رهاکردن- دکتر نادرنوری
غیب حقیقتی است که از ما پنهان
ولی با سنجه دانش و یا خرد
می توان به وجود آن باور داشت .
دکتر نادرنوری ( نافذ)
هرچه که بیند دیده خدایش آفریده
در قانون جهان هستی همانقدر که یک انسان حق حیات دارد یک ویروس یک باکتری و یک پشه هم حق حیات دارد. منتها هرکسی برای بقا خود و نسل خود می کوشد و مبارزه میکند قانون طبیعت است همه اینها
بنابراین پشه ای که از دید ما زاید مزاحم بیماری زا و کثیف است عزیز خانواده خودش است عزیز پدر و مادرش است خواهر و برادر دارد . اگر خون ما را می مکد طبیعت برای بقا چاره جز این در اختیارش قرار نداده مقصر خودش نیست قانون جهان هستی این است .همین تصور بدی که ما در باره ویروس و باکتری قارچ و پشه داریم آنها هم در اجتماع خودشان نسبت به ما دارند . انسان را موجودی کثیف مزاحم قاتل و ظالم و عامل قحطی و بدبختی خود می دانند
و این رویارویی موجودات زنده تا زمانی که زندگی بر روی زمین هست وجود خواهد داشت . جهان هستی همه موجودات را به جان هم انداخته و این مبارزه همیشه ادامه دار خواهد بود . همه از ویروس و باکتری و بشه گرفته تا انسان بازیچه ی و سرگرمی برای سپهر هستیم
دکتر نادرنوری ( نافذ )
دریافت
عنوان:دکتر نادرنوری - تعریف مسئول خدمتگزار در ایران
حجم: 1.23 مگابایت
توضیحات: تعریف مسئول خدمتگزار در ایران - دکتر نادرنوری
نامه ای سرگشاده به کشور بدستان
بلند جنابان ریزو درشت این کشور که به حرف خود به گوش شنوا مفتخر !
همان مدعیان گوشدار بی هوشی که ناله های دردمندان بیهوش را نمی شنوند .
همان خوش خورهای روی زمین
همان کاخ نشین های آخ نبین.
نوشته های این درد اندیش روان پریش را که از سیاه چال غم به شما دلدادگان لم نوشته بخوانید تا
جایگاه درخور خود را بدانید
در این ساعت های پایانی سال ، بیرون از حب منصب و مال, بدون تبر و تیشه تنها با دوربین اندیشه ،
چشم اندازِ به فکر انداز ی را که در سال گذشته کاشته اید به دور از غرور مرور کنید .
به جای ذکرعیان؛ دمی در نهان فکر کنید!.
سالی که گذشت چه در چنته داشتید ؟ چه کاشتید ؟چه برداشتید ؟ چه گماشتید ؟ عدالت را سر جایش گذاشتید؟
بر سرمردم چه زدید ؟ گِل یا گُل ؟
بیایید امسال در آغاز این بهار پردههای ضخیم نور ترسی را کنار بزنید از غار تاریک لجاجت بیرون بیایید .
به واقعیت ها پشت نکنید ، به تنظیمات کارخانه ی فطرت پاک باز گردید.
به شرف درونی خود قول دهید که در این سال نو دیگر روی ریل ریا راه نروید کوله بارهای رنگین و سنگین و ننگین ریا را خالی کنید بگذارید جوانه های پژمرده ی وجدانتان دوباره با بهار جانی بگیرد.
با خدای خود پیمان ببندید که خودتان باشید نه ریایتان .
با بوق و کرنا سوار قطار دروغ و تکذیب نشوید! به گاری ، به خواری ، به حرف های کوچه بازاری افتخار نکنید !
به دندانهای عقب مانده دندان عقل نگویید.
اگر نمی توانید گریه ای را پاک یا گرهی را باز کنید پس کمترناز کنید.
از پنجره ی حنجره های خود اصواتی پخش می کنید که خدمتگزارید ؟
خب ای خدمت سرایان عصر جدید !
چه در چنته داشته اید یا دارید ؟خود حجاب خود ، خود سربارید ! زمیان برخیزید
ای آقایان! خدمت سرایان ! آیا در میان شما راد مردی رشید نیست که با شجاعت و رشادت استعفا دهد.
آیا درمیان شما کسی نیست که از میان برخیزد ؟
مدعی خدمتید ؟؟.. استعفا !
این بزرگترین خدمتی است که می توانید برای مردم انجام دهید.
پس یا ایها المَلَاء ، اگر عقل در سر دارید دست از سر ملت بردارید ...
می خندید که چه می گوید ؟
چرااستعفا؟ ما که از شایستگانیم والگو برای جهانیان !
مامهره های مهر و وفا، آنگاه استعفا ؟
هیهات هیهات !
آری استعفا !
الیس منکم رجل رشید ؟؟
ای کار بدستان کارد بدستی که هر روز نان مردم را بیشتر از پیش می بُرید و می بَرید آخر شما چه موجوداتی هستید که
جز آب دوغ دروغ و تکذیب چیزی بر سر سفره ولی نعمتان دل ریش خویش نمی گذارید؟
چرا دانه های دلتان پیدا نیست ؟
شرم داشته باشید و شهامت استعفا
! الیس منکم رجل رشید ؟
شایسته اید ؟ کاردانید ؟
خود گویید و خود خندید !
در صداقت نمره چندید ؟
شایستگی و کار دانی شما را چه کسانی باید حس کنند و تشخیص دهند ؟
آیا شایستگی و کاردانی شما را جز این توده ی کارد به استخوان رسیده که کار بدست آنها شده اید باید لمس کنند ؟
شهامت دارید یا ندارید شرم داشته باشید واقعیتهارا با حلق های حراف خود تکذیب نکنید
چرا دانه های دلتان پیدا نیست ؟ آیا در میان شما رادمردی نیست ؟
الیس منکم رجل رشید ؟
لنجعلها لکم تذکرة و تعیها اذن واعیة
نادر ( نافذ) 29 اسفند 1400
خیالات متحده
خیالات متحده
دقیقن چند دقیقه پیش از پیش خواب برخاستم .
خواستم به جویبار پیچ در پیچ اندیشه ام سریع سری بزنم و یک دسته گل نو بچینم .
ناچار برای بدست آوردن چند برگ آچار دست نیاز به سوی میز مطالعه دراز کردم
او هم بی سدا چند برگ در دستم گذاشت.
داشتم مداد زرنگی را بر می داشتم تا نهال های افکارم را بر روی کاغذ بکارد که یکباره برق قهر کرد و اتاقم را ترک .
در گور تاریکی از تاریکی با نور مهتاب باریکی تنها ماندم .
جیرجیرک ها از شادی جار زدند و سوسکها هم در آن دم سیاه تا توانستند باربردند.
ومن هم آرام بر شانه ی سرد سکوت تکیه زدم .
در گوشه ای گوشیم را شمع و تکه ای تمرکز جمع کرده بلکه نقطه نوری به کانون افکارم بتابد تا چهار دیواری دلسردی ام را کمی گرم کنم که ناگهان
خفاشان خیالات متحده به سرم یورش آورده که کشان کشان مرا از کهکشان فکربه چاه زندان دیاربکر بیندازند
اما چنگ به آسمان و ریسمان زدم و نعش نقشه کور آن دشمنان نور را به قعرگور فرستادم .
نمی دانم کدام کودن کمین کرده با کمان کنایه شانه ی شأنم را زخمی کرده بود.
و کنون نمی دانم کدام کاهن کوزه های کهنه اش را برکله ام می کوبد
نمی دانم کرکس های کچل هستی چرا هیچ گاه از مو سیر نمی شوند ؟
اما سوگند به شش های شیمیای ام من هتا به پیاز آنها نیاز ندارم
سوگند به ناله های شجریان و خنده های رضویان که روزی حنجره ها خنجر ها را پاره خواهند کرد .
روزی قلم ها قمه ها را قلع و قمع خواهند کرد
روزی ریا را به ریالی نخواهند خرید
روزی خواهد آمد که کسی حاضر نیست دیگر کپسولهای تهی غمپاشان را پر کند
و نهال ها به ریش تیشه خواهند خندید
دکتر نادر نوری - کرمانشاه - Dr Naader Noory... بهمن 98